عدالت adalet

عدالت adalet

اگزیستانسیالیسم

اگزیستانسیالیسم

هستی‌گرایی یا اگزیستانسیالیسم (به انگلیسی: Existentialism) جریانی فلسفی و ادبی است که پایه آن بر آزادی فردی، مسئولیت و نیز نسبیت گرایی است. از دیدگاه اگزیستانسیالیستی، هر انسان، وجودی یگانه ‌است که خودش روشن کننده سرنوشت خویش است.

اگزیستانسیالیسم از واژة اگزیستانس به معنای وجود بر گرفته می‌شود. سورن کی یرکگارد را نخستین اگزیستانسیالیست می‌نامند، میان « اگزیستانسیالیسم بی‌خدایی » و  « اگزیستانسیالیسم مسیحی » تفاوت هست. از میان شناخته شده‌ترین اگزیستانسیالیست ‌های مسیحی می‌توان از سورن کی یرکگارد، گابریل مارسل و کارل یاسپرس نام برد.

پس از جنگ جهانی دوم جریان تازه‌ای به راه افتاد که می‌توان آن را اگزیستانسیالیسم ادبی نام نهاد. از نمایندگان این جریان تازه می‌توان سیمون دوبووآر، ژان پل سارتر، آلبرکامو و بوری ویان را نام برد.

اگزیستانسیالیسم توسط فردریش نیچه و سورن کی یرکگارد، فیلسوفان قرن نوزدهمی، بطور واضح مطرح شد، هر چند که در قرن‌ های پیشین نیز پیشگامانی داشت. در قرن بیستم مارتین هایدگر، فیلسوف آلمانی، فیلسوفان اگزیستانسیالیست دیگری چون ژان پل سارتر، سیمون دوبوار و آلبر کامو را تحت تاثیر خود قرار داد.

به سال ۱۸۳۵  میلادی سورن کی یرکگارد فیلسوف دانمارکی در نامه‌ ای به دوستش پیتر ویلهلم لوند نخستین متن اگزیستانسیالیستیش را نگاشت. در این متن او حقیقتی را که برایش عملی است، شرح می‌دهد:

« آنچه که در فکرم برایم نامشخص می‌نماید اینست که چه باید بکنم، نه آنچه باید بدانم، مگر دانشی که مقدم بر هر عملی است. باید بفهمم که خداوند واقعاً از من چه می‌خواهد تا انجام دهم: آن چیز آنست که حقیقتی را که برای من حقیقت است بیابم، آن معنی ای که برایش می‌توانم زندگی کنم و بمیرم را بیابم.... مسلماً انکار نمی‌کنم که هنوز ضروریت دانش و اینکه توسط آن کسی می‌تواند فراتر از باقی انسان‌ ها عمل کند را، درک می‌کنم؛ اما دانش باید در زندگی من بکار آید، و هم اکنون این مهم‌ترین چیز از دید من است. »

تفکرات ابتدایی کی یرکگارد در نوشته‌ های پربار فلسفی و الهیات او رسمی می‌شوند، و بسیاری از آنها پایه‌ های اگزیستانسیالیسم قرن بیستم را شکل می‌بخشند.

کی‌یرکگارد و نیچه

سورن کی یرکگارد و فردریش نیچه دو تن از فلاسفه‌ای هستند که به عنوان بنیان گذاران جنبش اگزیستانسیالیسم شناخته می‌شوند، اگر چه هیچ کدام از آنها اصطلاح «اگزیستانسیالیسم» را بکار نبردند و مشخص نیست که آنها اگزیستانسیالیسم قرن بیستم را می‌پذیرفتند یا نه. تمرکز آنها بیش از حقایق اُبژکتیو ریاضیات و علوم، بر تجربیات سوبژکتیو آدمی قرار داشت. از نظر آنها حقایق ریاضیات و علوم از درک تجربیات آدمی بسیار فاصله دارند. همانند پاسکال، آنها به جدال خاموش مردم با بی محتواییِ آشکار زندگی و سرگرم ساختن خویشتن برای فرار از روزمرگی علاقه مند بودند. برخلاف پاسکال، نیچه و کی یرکگارد نقش تصمیم گیری آزاد، مخصوصاً تصمیماتی که مربوط به ارزش ها و عقاید اساسی می‌شوند، و اینکه چگونه چنین تصمیماتی ذات و هویت تصمیم گیرنده را تغییر می‌دهند، را در نظر گرفتند. جنگجوی ایمان کی یرکگارد و ابر مرد نیچه نمونه ‌هایی از کسانی هستند که ماهیت وجودشان را تعریف می‌کنند؛ این شخصیت‌ های خیالی ارزش‌ های خود را خلق می‌کنند. کی یرکگارد و نیچه هم چنین از پیشروان جنبش‌ های فکری دیگر مانند پست مدرنیسم، نهیلیسم و رشت‌های متعدد روانشناسی بودند.

مفهوم

فیلسوفان اگزیستانسیالیست هستی انسان را به عنوان گونه ‌ای متمایز از هستی دیگر هستندگان مورد دقت قرار می‌دهند و با دقت به این تمایز هستی انسان را وجود یا EXISTENSE می خوانند. آنها می‌کوشند تا نشان بدهند که چه تفاوتی میان وجود یا بودن انسان در این دنیا با سایر شکل ‌های هستی یافتنی است. در اینجا به این کوشش ‌ها می‌پردازیم: « هر ماهیت تازه به خودی خود ارزشمند است.» این گزاره‌ای است که مکتب اصالت وجود در باز تعریف مفهوم ارزش ارائه می‌دهد. به گونه‌ای که بر همین اساس در ادامة عبارت فلسفی « من می‌اندیشم پس هستم.» دکارت آلبر کامو می‌گوید « من طغیان می‌کنم پس هستم.» این عبارت علاوه بر پذیرش نخستین گزارة این مقاله معنایی هم در خود دارد و آن اینکه همانند گذشتگان زیستن برابر با غیر اصیل زیستن است. که در ادامه به تبیین مفهوم اصالت می‌پردازیم. حال سراغ اصالت وجودی انسان می‌رویم و آن تازه بودن است. هر انسانی که پا به عرصة جهان می‌گزارد دارای ویژگی ‌های ژنتیکی خاص و پیرامون منحصر به فرد و... است که در نتیجه این عوامل دارای شخصیت (آگاهی) منحصر به فرد می ‌باشد. پس به خودی خود ارزشمند است. در این جا اشاره به تقدم وجود انسان بر ماهیتش و در حوزه اخلاق ارزش انسان را از عملکردش جدا کرده‌ایم. در اینجاست که ژان پل سارتر می‌نویسد « تمامی یک انسان از تمامی انسان‌ ها ساخته شده و برابر همة آن‌ ها ارزش دارد و ارزش هر یک از آن همه با او برابر است.» و اکنون باید پاسخ این پرسش هم داده شود که یک گربه هم وقتی به دنیا می‌آید منحصر به فرد است پس چرا اصالت وجود گربه را مورد اهمیت قرار نمی‌دهیم؟ در پاسخ این پرسش یک بار باید به پروژة دکارتی و بار دیگر به روانکاوی وجودی برنتانور رجوع کنیم. دکارت بر این باور بود که توانایی انسان در گزینش بدلیل ‌های مختلف به معنای آفرینندگی انسان است. این آفرینش یعنی پدید آوردن و یا پی بردن به چیزی تازه که دارای ارزش والایی است. از سوی دیگر برنتانو در روانکاوی وجودی به این نتیجه می‌رسد که آگاهی گربه همیشه از ابرژه های بیرونی است ولی آگاهی انسان علاوه بر ابژه های بیرونی بر خود نیز آگاه است که این آگاهی باعث تمایز آن از سایر موجودات می‌شود.

اصول

می‌توانیم چهار مفهوم بنیادین را در اگزیستانسیالیسم برجسته کنیم: امکان ناضرور یا تصادفی بودن هستی، آزادی، مسئولیت و اصالت. انسان دارای ماهیت پیشینی نیست که به فرض خدا یا طبیعت آن را ساخته باشند انسان همچون هر هستنده‌ای امری ممکن است و نه ضروری. خودش را می‌سازد و آزادانه میان گزینه‌ های ممکن بر می گزیند. مسئول گزینش‌ های خویش است و باید بتواند آن چه را که خود درست می‌داند بسازد. (و نه این که بنا به سرمشق همگان رفتار کند) و در این صورت کاری اصیل انجام داده ‌است. طرح این نکته ‌ها توسط سارتر از نگرشی هستی شناسانه آغاز شد که خودش آن را « هستی‌شناسی پدیدار شناسانه » نامید و در اصل استوار بود بر دستاورد فلسفی هایدگر.

امکان ناضرور

گفتن این که چیزی هست این پرسش را پیش می‌آورد که آیا آن چیز بنا به دلیلی خاص برای مثال بنا به ماهیت خودش هست یا نه.

پاسخ مکتب اگزیستانسیالیسم از دید سارتر در متنی ادبی یعنی از طریق ذهن آنتوان روکانتن شخصیت مرکزی رمان تهوع بیان می‌شود

آن لحظه فوق العاده بود. من آنجا بودم. بی حرکت و منجمد. غرق در جذبه ‌ای هراس‌آور. ولی درست در قلب این جذبه چیزی تازه ظاهر شد. تهوع را درک کردم. دارنده ‌اش بودم. راستش کشفم راهنوز برای خودم تعریف نکرده بودم. اما به گمانم حالا دیگر بریم.

آسان ‌تر است که آن را در قالب واژه‌ ها بیان کنم. امر اساسی ممکن ناضرور است. می‌خواهم بگویم که بنا به تعریف وجود یک ضرورت نیست. وجود خیلی ساده یعنی آن‌جا بودن.

موجودات آشکار می‌شوند می‌گذارند تا ما با آن ‌ها برخورد کنیم اما هرگز نمی‌توانیم آن ‌ها را استنتاج کنیم. به گمانم آدم‌ هایی هم هستند که این نکته را درک کرده‌اند. فقط آن‌ ها کوشیده‌اند تا بر این ممکن ناضرور از طریق ابداع یک وجود ضروری که علتش هم در خود آن فرض می‌شود چیره شوند. پس هیچ هستی ضروری ‌ای نمی‌تواند وجود را توضیح دهد. ممکن ناضرور یک جنبة دروغین که بشود آن را کنار زد نیست. امر مطلق است و در نتیجه یک امر بدون علت تام است. همه چیز بدون علت هستند. این باغ، این شهر و خود من.

آزادی

انسان طرح‌اندازی می‌کند. در هر لحظه ناگزیر است که با گزینش از میان مجموع بدیل ‌های پیش رویش به سوی آینده پیش برود. انسان راهی جز این گزینش ‌ها ندارد و محکوم به آزادی است. یگانه حالتی که ما آزاد نیستیم این است که آزاد باشیم که آزاد نباشیم. واقعیت انسانی وجود ندارد مگر در آزادی. در مکتب اصالت وجودی آزادی یعنی امکان برگزیدن. از دید سارتر «ما گزینش هستیم» وجود داشتن برگزیدن است. هیچ وضعیت دشوار بیرونی نیست که آزادی گزینش انسان را به طور کامل ناممکن کند. بی‌شک وضعیت ‌هایی از شمار و تنوع گزینه‌ ها می‌کاهند اما امکان انتخاب را به طور کلی از بین نمی‌برند. من حتی در زندان و اردوگاه نیز به طور کامل از امکان گزینش بی ‌بهره نمی‌شوم. می‌توانم انتخاب کنم که آیا مقاومت کنم یا نه با زندان ‌بانان و شکنجه‌ گران هم راهی کنم یا نه.

 واضح است که موانع فراوانی در برابر آزادی فرد قرار دارند و وقتی از آزادی به عنوان زمینة کنش ‌های انسان یاد می‌شود نمی‌توان گفت که من آزادم کاری کنم که در مبنای شمارش اعشاری جمع دو به اضافة دو بشود پنج. آزادی انسان ناشی از وضعیت او در ضرورت گزینش است. به راستی آزادی ناشی از محدودیت است. زیرا انسان به دلیل محدودیت‌ های اش طرح می‌افکند و ناچار می‌شود که در آزادی گزینه‌ ای را بر گزیند. منظور از آزادی در اینجا این است که وقتی آزادی زمینة کنش ‌های من دانسته شود بطلان هر گونه هدف که از پیش برای کنش ‌های من تعیین شده باشد نمایان می‌شود. من می‌توانم خود را بنا به هدفی که بر می‌گزینم سامان دهم یا به اصطلاح بسازم. می‌توانم معنای زندگی خود را خودم بسازم. همراه با آن من دنیایی را می‌سازم و به آن معنا می‌دهم که خودم بر زمینة آن به سر می‌برم.

وضعیت

مبحث آزادی به خوبی فهمیده نمی‌شود مگر این که برداشت اصالت وجود از مفهوم وضعیت دانسته شود. انسان مدام در وضعیت‌ های گوناگون قرار می‌گیرد. پرتاب شدن به دنیا یک وضعیت بنیادین است. اما وضعیت ‌های به ظاهر کم ‌اهمیت‌ تری هم مدام در زندگی هرروزه پدید می‌آیند. نخست به وضعیت‌ های بنیادین بپردازیم. انسان از وضعیت انسانی خویش جداناشدنی است. وضعیت انسانی با چند محکومیت هم راه است. من محکوم شده‌ام که به دنیا بیایم. بودن من یعنی این که به این جهان پرتاب شده‌ام. محکوم شدم در وضعیتی خاص (به عنوان مرد یا زن در طبقه‌ای نژادی ملتی شرایط و امکانات آموزشی بهداشتی و ...) به دنیا بیایم. محکوم‌ هستم که در کنار دیگران زندگی کنم و هم ‌راه با آنان کار کنم. سرانجام محکوم هستم که بمیرم. در مورد این وضعیت‌ های بنیادین من چندان آزادانه عمل نمی‌کنم. دست کم می‌شود گفت دایرة آزادی من در این مورد کوچک و محدود است. اگر خودکشی کنم فقط زمان مرگ‌ را جلو انداختم اما مرگ هم‌ چنان گریز ناپذیر به معنای پایان زندگی من مطرح خواهد بود. اگر از کشور زادگاه خود به جایی دیگر مهاجرت کنم وضعیت تعیین شده در زمان تولدم را تغییر داده‌ام اما هم چنان باید در وضعیت تعیین شدة تازه‌ای با دیگران زندگی و همکاری کنم. نمی‌شود فرض کرد که شخصی به طور کامل از وضعیت خویش جدا شود. ممکن است که تهیدستی ثروتمند شود مردی با عمل جراحی زن شود یا یک زندانی آزاد شود. اما اینان همیشه ثروتمندی که روزی فقیر بوده زنی که زمانی مرد بوده فرد آزادی که مدتی زندانی بوده باقی خواهند ماند. مجموعة وضعیت‌ های من جهان من است و من به این معنا در جهان بوده ام. آن کسی که من از خودم می‌سازم به گونه ‌ای جداناشدنی به طرح ‌ها محیط کار و در یک کلام به وضعیت‌ های من وگزینش ‌های من در این وضعیت‌ ها وابسته ‌است. همة وضعیت‌ ها در «وضعیت وضعیت‌ها» یعنی «در جهان بودن» جای دارند.

مسئولیت

آزادی وضعیتی آرام و راحت برای انسان فراهم نمی‌آورد. دلهرة گزینش درست پیوسته در ما زنده ‌است. مسئولیت این را که آیا آن چه برگزیده‌ ایم برای خودمان نزدیکانمان پیشبرد نقشه ‌ها و عقایدمان بهترین انتخاب ممکن بوده یا نه همواره حس می‌کنیم. تا وقتی زنده‌ ایم با آن روبه روییم و راحت و آسوده نخواهیم بود. گزینش هرگز آسان نیست. اگر واقعیت داشته باشد که وجود انسان مقدم بر ماهیت او است انسان مسئول آن کسی است که هست. منظور این نیست که انسان مسئول فردیت خاص خود است بلکه مسئول تمامی انسان هاست. مسئولیت در فلسفة اگزیستانسیالیسم همراه آزادی است. گفتن این که هر فرد مسئول گزینش‌ های خویش است که در آن‌ ها و با آن‌ ها آزادی خویش را به کار برده یا آزموده به این معناست که فرد مسئول کنش‌ های خود است. متعهد به گزینش خود بودن یعنی آن‌ ها را کنش ‌هایی درست شناختن. به نظر سارتر درست دانستن گزینش باید خارج از گسترة نسبی باوری معنا بدهد. او می‌گوید که هرشخص باید بتواند در مورد گزینش‌ های خود به دیگران توضیح بدهد و پاسخ ‌گوی آن ‌ها باشد. هایدگر مسئول گزینش خود بود که عضو حزب نازی شد و در برابر کشتار یهودیان در اردوگاه‌ های مرگ و آدم سوزی خاموش ماند. سارتر مسئول سکوت چند ساله ‌اش در برابر وجود اردوگاه‌ های کاراجباری در کشورهایی بود که خود را سوسیالیست می‌خواندند. هریک از ما مسئول شکل گیری آن کسی هستیم که شده‌ایم.

دلهره

وقتی ما می‌گوییم که انسان بر می‌گزیند، می‌خواهیم بگوییم که هرکس از میان ما بر می‌گزیند، هم چنین می‌گوییم که هر کس با گزینش خود تمامی انسان ها را بر می‌گزیند. هر یک از کنش‌های ما در آفرنش آن کسی که می‌خواهیم باشیم در همان حال تصویری از انسان چنان که به گمان ما باید باشد، می‌سازد. گزینش این یا آن شدن تأیید ارزشی است که ما بر می‌گزینیم. این سان مسئولیت ما بسیار بزرگتر از آن است که فکر می‌کنیم. زیرا مسئولیت من همة انسانیت را ملتزم می‌کند. به این ترتیب من مسئول خودم و همگان هستم. من تصویری خاص از انسان می‌سازم که خودم آن را بر گزیدام. من با گزینش خودم همه را بر گزیده ‌ام.

باور نادرست

آزادی چنان با مسئولیت، تعهد و دلهره همراه است که بیش تر مردم از آشنایی با آزادی خود، یا استفاده از آن، سرپیچی می‌کنند. این دیدگاه سارتری از جمله مباحثی است که نزد ما به عنوان « فرار از آزادی » مشهور شده ‌اند. بیشتر افراد چون می‌دانند که باید مسئولیت گزینش آزادانة خود را بپذیرند ترجیح می‌دهند که به آغوش کسی که به جای آن‌ ها بر می‌گزیند، تصمیم می‌گیرد، نیرویی مقتدر و نظارت ناپذیر، مستبدی پدرسالار پناه ببرند که هر چه هم به آن ‌ها زور بگوید دست کم این مزیت را دارد که شر گزینش آزادانه را از سر آن ‌ها کم می‌کند. سارتر در دفترهایی برای اخلاق نوشته که افراد بردگی را می‌پسندند و اجازه می‌دهند تا با آن‌ها هم چون شی رفتار شود. مثال خوبی که در این مورد می‌توان آورد باور بیشتر مردم به نظریة توطئه است. بیشتر مردم ترجیح می‌دهند که فکر کنند کسانی تمامی قدرت‌ها را در چنگ خود دارند، و دربارة سرنوشت بقیه تصمیم می‌گیرند. به این ترتیب امکان تصمیم گیری یا گزینش آزادانه ‌ای برای چنین مردمی باقی نمی‌ماند.

اصالت

سارتر توضیح داده ‌است که گسست تام از باور نادرست نا ممکن است، ولی می‌توان  « از راهی که ما آن را اصیل می‌خوانیم » با خود صادق بود. هایدگر هیچ نوع اخلاقی را اخلاق اصالت نمی‌دانست. به همین دلیل بحث اخلاق را کنار گذاشثه بود. از نظر او اصالت را نمی شد یک پیش فرض اخلاقی دانست. اصالت درکنش دازاین معنا را داشت. مثل « هرکس » رفتار نکردن، و به این اعتبار راهی شخصی را کشف کردن و پیمودن. برای هایدگر اصالت کوشش در یافتن مسیر درست بود.

مقایسه با ملاصدرا

اگزیستانسیالیسم بر پیش بودن وجود بر ماهیت تکیه می‌کند. با چنین تعریفی بر آزادی انسان و به دنبال آن مسئولیت او پافشاری می‌شود که البته این اندکی با دیدگاه اصالت وجود ملاصدرا ناهمسان است و همان نیست. اصالت وجود به معنای این است که انسان (و تنها انسان) است که نخست موجود می‌شود و سپس خودش ماهیت خودش را می‌سازد. از سوی دیگر در اندیشه صدرایی و یا مشایی (مانند میرداماد) اصالت در برابر اعتبار به کار می‌رود (وجود اصیل و ماهیت امری اعتباری است) اما در اگزیستانسیالیسم اصالت وجود به معنای این نیست که ماهیت اعتباری است که به این معناست که ماهیت ساختنی است و درآغاز هیچ است.

فلسفه اگزیستانسیالیسم سارتر

اصول فلسفه اگزیستانسیالیزم (اگزیستانسیالیسم) مبنی بر اصالت وجود و تقدم آن بر ماهیت انسان است. هنگامی که می‌خواهیم از اگزیستانسیالیسم سخن بگوییم، باید مشخص کنیم که منظورمان چیست. ژان پل سارتر، مارتین هایدگر، گابریل مارسل، سورن کی ‌یرکگارد از متفکران اگزیستانسیالیست بوده‌اند. البته مارسل و کی‌یرکگارد بینشی ایمان‌ گونه داشته ‌اند و اندیشه‌ شان الحادی نبوده ‌است؛ سارتر و هایدگر درست در مقابل این دو هستند که اندیشه‌های الحادی داشته‌اند. از آن‌ جا که مقاله به اگزیستانسیالیسم سارتری مربوط است، به سارتر می ‌پردازیم. اساس نگاه فلسفی سارتر به انسان این است که انسان را مختار می‌داند و بر این اساس به انکار خداوند می‌رسد؛ زیرا که او معتقد است انسان نمی‌تواند مختار باشد، در حالی که خالقی مطلق و یگانه داشته ‌باشد که از ازل می‌دانسته که چه می‌خواهد بسازد. البته این مساله کاملاً بر اساس خدای کلامی معتزله و اشاعره و هم‌ چنین خدای کلامی مسیحی و خدای کلامی یهودی صحت دارد. انسان وقتی مختار باشد، باید مسئولیت هر انتخاب ‌اش را بپذیرد و از همین بینش است که سارتر خود را مسئول جنگ جهانی می‌داند و این جا دلهره و اضطراب به وجود می‌آید که فرد با خود می‌گوید از آن جا که من مسئول این کار هستم، آیا این کار درست بوده و چه نتایجی خواهد داشت که من آن ‌ها را نمی‌دانم یا نخواهم ‌دید!؟

اندیشه‌ های اگزیستانسیالیستی سارتر، که در خصوص آزادی و مسؤولیت فردی و ممکن‌ بودن وجود ما و فاصله‌ئی که ما از خودمان داریم، هم‌ چنان می‌تواند برای فلسفة جدید مهم باشد. اما سارتر اخلاق‌گرا نیز بود و کوششی که برای طرح نظریه‌ای اخلاقی کرد هم ‌چنان می‌تواند برای فلسفه « بعد-از-نو » مهم باشد. کمتر فیلسوفی همچون سارتر این اقبال را داشته ‌است که در عمر خود شاهد شهرت و نفوذ اندیشه ‌اش باشد. اما سارتر با همة فلاسفه ‌ای که تاکنون بوده ‌اند متفاوت است.

با سپاس

محرم سعیدی


https://get.cryptobrowser.site/2738817
نویسنده: atila ׀ تاریخ: شنبه 11 شهريور 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

درباره وبلاگ

Welcome to the blog of justice


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , adalet.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM